یارب دل پاک وجان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخود بیخود کن بیخود چو شدم زخود بخود راهم ده
اینجانب در بیستم خردادماه 1346 در خانوادهای باورمند و پای بند به دین مبین اسلام و مذهب شیعه جعفری در دهکده بریم آبادان چشم به جهان گشودم. برای یاری به امرار معاش خانواده، از دوران کودکی، همزمان با گذران آموزش در دبستان، به کسب روزی پاک پرداختم و از بردن رنجی که شادی نزدیکان را در پی داشت، رویگردان نبودم.
با پدیداری انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1357 و پسازآن، هجوم دژخیمان بعثی به میهن در سال 1359، بهیاریرسانی همشهریان شتافتم و از پیشکش نمودن داشتههای جسمی و تواناییهای فکری به آنان دریغ نورزیدم.
خروج از پایتخت مقاومت به همراه مهاجران و اقامت در شهر شادگان، توفیق ادامه خدمترا، این بار در جهاد سازندگی برای بنده در پی داشت و در نهاد فرهنگی آنجا دوشادوش گروه ستاد خواهران به همیاری با روستاییان شهرستان شادگان و آوارگان جنگی پرداختم.
دیری نپایید که جان مهاجران در اردوگاه شادگان با گلولهباران و موشکباران دشمن به خطر افتاد و چارهای جز مهاجرتی دیگر به شهرهایی که از تیررس گلولههای دشمن دورتر باشند نبود و از آن میان، خانواده بنده به امیدیه کوچ کردند. این امر مرا بر آن داشت تا در جهاد سازندگی امیدیه به ادامه خدمت بپردازماما با پافشاری شهید غلامرضا علیرضاپور به جرگه جویندگان دانش بازگشتم.
اوج دوران دفاع مقدس بود و همچون دیگر هممیهنان جوششی برای حضور جبهه در دل داشتم تا اینکه در عملیات غرورآفرین فتح المبین، این توفیق خداوندی حاصل شد اما بهانهای به نام کم سن و سالی مرا از میانه کارزار، دور ساخت وبااینحالبهدوراز هر ناامیدی به همکاری در پشت جبهه و در ستاد پشتیبانی مشغول شدم.
با تمام دشواریهای روحی و روانی ناشی از پذیرش قطعنامه و آغاز آتشبس از یکسو و سختی آزمون پایانی، موفق به دریافت گواهینامهدیپلم در رشته فرهنگ و ادب با میانگین 16.5 گردیدم. کسب رتبه سوم دانشگاه آزاد اسلامی واحد ایذه موفقیت دیگری بود که به علت بیپولی نتوانستم از آن موقعیت بهره ببرم وبهناچار به درآمدزایی روی آوردم و در سازمان سیاحتیو مراکز تفریحی بنیاد جانبازان مشغول به کار شدم. این بار با اندوخته مالی کافی، به جمع دانشجویان رشته ادبیات فارسی پیوستم و پس از دریافت گواهینامه کارشناسی، برای ادامه خدمت به سازمان منطقه آزاد اروند منتقل شدم.
در کنار مدیریت این سازمان؛ مرحوم دکتر محمدرضا عباسی، مسئولیت روابط عمومی را بر عهده گرفتم و در همان حال از ادامه تحصیل و دریافت گواهینامه کارشناسی ارشد رشته مدیریت و برنامهریزی امور فرهنگی ازدانشگاهآزاداسلامیواحدعلوموتحقیقات تهران بازنماندم.
پس از برکناری مرحوم عباسی از سمت خود، با تأسیس بیمه معلم دفتر آبادان و در جایگاه مدیرعاملی آن و همچنین سرپرستی بیمه معلم در منطقه آزاد اروند به ایجاد حوزه جنوب غربمستقل از مرکز استان پرداختم تا اینکه با تغییرات در سمتهای کشوری بیمه معلم، ناگزیر به قبول مدیریت بیمه ملت ایران سرپرستی استان هرمزگان شدم.
اما مهر فراوانی که در دل به شهرم داشتم از سویی و دوری از خانواده از سوی دیگر، مرا بر آن داشت که به آبادان بازگردم و هماینک در روابط عمومی شرکت پالایش نفت آبادان به همشهریان خود خدمت میکنم.
بنده مانند بسیاری از همشهریان، در سراسر دوران زندگیام،تنگدستی و محرومیت را با گوشت وپوست خود حس کردهام و بر این باورم کهدیوار تحریمها روزیفرومیریزد اما جنگ فقر و غنا را پایانی نیست.
و بر این باورم که اینک زمان آن فرارسیده که مرفهین بیدرد، شاهدحقطلبی محرومانسرزمین حماسههادر چارچوب مدنی باشند.قانون مترقی جمهوری اسلامی ایران، بهترین دستمایه برای احقاق حق مردم شگفتیآفرین آبادان است.
زنده باد آیین تنگدستانی که در عین فقر، دارایان جهان را در حسرت گنج معنوی خود وانهادهاند!
پاینده باد یاد شیرمردان و شیرزنانی کههیچگاه از رویارویی با شعلههای خشم بدخواهان، رویگردان نشدند!
جاویدباد نام ستمدیدگانی که بر باور خود استوار ماندهاند که: فردا از آنِ ماست.
و برافراشته باد پرچم سرافرازی محرومان آبادان در همیشهی تاریخ!